شاید اره شاید نه

ساخت وبلاگ

یه روز بارونی دیگه... بارون... بارون... امروز مثل همیشه بارون نمیباره...من امروز بارون رو نمیبینم...من امروز برعکس همه ی روزای دیگه دلم میخواد قدم زدن زیر این بارون رو...من باید فکر کنم..من نیاز ب فکر دارم..ایکاش این مسیر تموم نشه... اروم راه میرم...مغازه هارو نگاه میکنم..اما... مسیر داره به انتهاش میرسه...من امروز بازم باید انتخاب کنم...من نمیتونم...شایدم بتونم اما نمیدونم...من خستم از این انتخاب ها... ایکاش یکی دیگه ب جای من انتخاب کنه... من مطمئن نیستم...من هنوز بازی های بچگونه توی گوشیم دارم...من هنوزم وسایلمو موقع برگشت تو اتاقم پرت میکنم...من هنوزم همونجورم...باید فکرکنم... اونقد فک کنم ک بدون اینکه تصمیمی بگیرم از این برهه بیام یبرون... نمیدونم

امروز چقد تنهام...نه مثل همیشه تنها نیستم..اما فک کردن به اینده میترسونتم..من میتونم؟.. اگه نتونم جی؟ اگه اون نتونه چی؟ اگه نشه چی؟ اگه منصرف بشم چی؟ اگه پشیمون بشم چی؟ میتونم برگردم؟ بهتر نیست به زندگی عادیم ادامه بدم؟اگه خسته بشم چی؟ اگه توی یکی از کوچیکترین چاله های این مسیر بیوفتم و خسته بشم چی؟ کسی کمک میکنه؟..اگه پشیمون بشم چی؟؟ ای کاش چشامو ببندم و تموم بشه...

چرا من رو تو این موقعیت قرار میدن؟...

نمیدونم میتونم یا نه...نمیدونم میخوام یانه... 

اگه قبول کنم با ارزوهام چیکار کنم؟ اون خونه ی سرد و تاریکم چی؟ زندگی در سکوت و آرامشم چی؟ چرا فک میکنن چیزایی ک میخوام غیر ممکنه؟ چرا من از این زندگی چیزی رو ک میخوام به دست نمیارم...چرا میخوان منو نزدیک نگه دارن..چرا بال پروازم رو میبرن؟... 

من میخوام برم...من میخوام بپرم...من باید پرواز کنم..این همه راه نیومدم ک الان مسیرم عوض بشه...باید تصمیمو رو بگیرم..نیاز به ترازو دارم..خوبی ها و بدی هارو باید جدا کنم... اما من تازه میخواستم زندگی کنم..یه نفس راحت بکشم...چرا نمیزارن؟... چرا؟

اخرش چی میشه..چی بگم من اخه؟

تهرانم...دارن ازم میگیرنت...اگه تو بری من چیکار کنم ؟..چیزی برام میمونه؟ نمیمونه..تو ته ته خواسته هامی...آخرش...آخر خط زندگی من..تهران من...تهرانم... پیشم بمون...نرو..نزار ببرنت...من بودن باتو رو به هرچیزی ترجیح میدم... نزار بگن نمیتونم..نزار بگن نمیشه..جلوشون وایسا..پشتم باش...تنهام نزار...من خیلی تنهام...خیلی...

ایکاش حرفامو...فکرامو... جدی بگیرن..ایکاش به عقایدم احترام بزارن...دلم خیلی پره... اگه دیگه هیچوقت نشه چی؟...بی رحما انقد راحت راجب نشدنش نگین...من طافت ندارم...من طاقت نمیارم...تنها چیزی ک سرپا نگهم داشته رو ازم نگیرین..بی رحما..نکنین...

من از اینجا ... از این اتاق کوچیکم...از پشت این پنجره...به فکر توام...نور باریکی از امیدم ک توی قلبم میدرخشه..از پشت همین پنجره ..از توی همین اتاق کوچیک...براورده شدنتو از خدا میخوام...به امید روزی ک براورده بشی..نور کوچولوی خوشکل من...

آب هم شرمنده عباس شد...
ما را در سایت آب هم شرمنده عباس شد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanhabazmande بازدید : 99 تاريخ : پنجشنبه 8 اسفند 1398 ساعت: 0:51